سلام چادر قشنگ من
اکنون که برایت مینگارم لبخند تو از آویز گوشه ی اتاق در دلم موج میزند
مشکی زیبای من...
میخواهم از حرفای دلم برایت بگویم...
میخواهم بدانی که عاشقانه تمام سیاهیت را دوست میدارم
این رنگ ...
این آرامش...
این معنویت تو...
این وقاری که به من هدیه میدهی...
همه و همه را دوست میدارم
چادر قشنگ من...
تو را که روی سر میاندازم به فاصله ی چشمی بر هم زدن در برابر آیینه با غرور به خود مینگرم
و میبالم که رنگ و بوی حضرت زهرا را گرفته ام
با تو که به اجتماع میروم ،خوشحالم...
خوشحالی که از لبخند رضایت خدا سرچشمه گرفته
از کنار نامحرمان که عبور میکنم و تورا سفت و محکم روی صورتم نگاه میدارم احساس خاصی دارم...
احساسی که رضایت حضرت مادر را در دلم شکوفا می کند
آغوشش را
صدایش را...
با تمام وجود حس میکنم
صدایی که عاشقانه در گوشم نجوا میکند:دختر با حجابم در قلب من جای داری
و صد ها و هزاران بار زیر لب تکرارش میکنم...
جای من در قلب حضرت مادر...
جای من...
و به خود میبالم...
هنگام بازگشت به خانه،با تو بودن های روزانه ام را مرور میکنم
اینکه چه زیبا مثل سپری از جنسِ نور محافظم بودی
ای همدم شبهای بارانی من
وقتی که بارون میبارد...
و با تو قدم میزنم زیر آن...
وقتی کمی خیس میشوی و کشیده میشو ی روی زمین،طنین صدایت گوشم را نوازش میدهد
زیباترین آهنگ زندگی من همین صدای دلنشین تو ،زیر باران است
انگار برایم میخوانی:
چتری هستم برای نجاتت...
و پروازت...
من تو را به اوج میبرم..
به بهشت...
در آغوش او که رنگش را گرفته ای
فرشته شو با وجود من...
تا تو را پرواز دهم...
تو میخوانی و من چشمانم را میبندم و به رویا میروم
تا آسمان،روی ابرها قدم میزنم و تو همچنان عاشقانه میخوانی
چه لذتی دارد این عاشقانه های تو در زیر باران
اصلا برای همین است که عاشق بارانم
چادر قشنگ من،آرامه ی جان من...
تو را بسیار دوست میدارم
بسیار زیاد...
گاهی مینشینم و برایت اشک میریزم
این اشکها رو میبینی روی گونه هایم؟از شوق وجود توست...
که خدا رو عاشق من کرده
آغوش حضرت مادر رو برای من باز کرده
و مرا در قلب حضرت مادر جای داده
آری صدف گرانبهای من،اشکم از شوق وجود تو ست
همیشه مال من باش
همیشه روی سرم بمان...
سفت و محکم
تا مشتی باشیم بر دهان دشمن
دوستدارت فاطمه سادات یوسفی/سه شنبه 19/9/92،ساعت22:05شب